من مست و تو دیوانه ، ما را که برد خانه؟/صد بار تو را گفتم ، کم خور دو سه پیمانه
درشهر، یکی کس را، هشـیار نمی بینم/هر یک بتر از دیـگر ، شوریـده و دیــوانه
جـانـا به خـرابات آی ، تا لــذّت جــان بینی/جان را چه خوشی باشد؟ بی صحبت جانانه
ای لـولی بربط زن، تو مست تری یا مـن؟/ای پیش چو تو مسـتی ، افسـون من افسانه
از خانه بـرون رفتم ، مستیــم به پیش آمد/در هر نظرش مضمر ، صد گلشن و کاشانه
گفـتم ز کجایـی تـو؟ تســخر زد و گفتا مـن/نیـمیم زتـرکســتان ، نیـمیم ز فـرغــانه
نمیمیم ز آب و گِل ؛ نیمیم ز جــان و دل/نیـمی زلــب دریــا ، نیـمی هـمه دُر دانه
گفتم که رفیقی کن با من ، که منت خویشم/گفتـا که بـنشناسم ، من خویــش ز بیگانه
من بی سرو دستارم ، در خانه ی خمّارم/یک سینه،سخن دارم زان شرح دهم یا نه؟
درشهر، یکی کس را، هشـیار نمی بینم/هر یک بتر از دیـگر ، شوریـده و دیــوانه
جـانـا به خـرابات آی ، تا لــذّت جــان بینی/جان را چه خوشی باشد؟ بی صحبت جانانه
ای لـولی بربط زن، تو مست تری یا مـن؟/ای پیش چو تو مسـتی ، افسـون من افسانه
از خانه بـرون رفتم ، مستیــم به پیش آمد/در هر نظرش مضمر ، صد گلشن و کاشانه
گفـتم ز کجایـی تـو؟ تســخر زد و گفتا مـن/نیـمیم زتـرکســتان ، نیـمیم ز فـرغــانه
نمیمیم ز آب و گِل ؛ نیمیم ز جــان و دل/نیـمی زلــب دریــا ، نیـمی هـمه دُر دانه
گفتم که رفیقی کن با من ، که منت خویشم/گفتـا که بـنشناسم ، من خویــش ز بیگانه
من بی سرو دستارم ، در خانه ی خمّارم/یک سینه،سخن دارم زان شرح دهم یا نه؟
No comments:
Post a Comment