Sunday, February 15, 2009

سیگار


سیگارو باید با عشق کشید نه اینکه عشقی سیگار بکشی...

Friday, February 13, 2009

دستگیر


همیشه آدم باید دستگیر مردم باشه نه پاگیر!..

Wednesday, February 11, 2009

م.امید


هی فلانی

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که زندگی را

جز برای او وجز با او نمی خواهی !

Monday, February 9, 2009

كوچه



بي تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و درآن خللوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا كه دلت با دگران است

تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به سنگ زدي من رميدم نه گسستم

بازگفتم كه نتو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي دردامناندوه كشيدم

نگسستم نرميدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

Friday, February 6, 2009

جمعه‌


توی قاب خیس این پنجره‌ها


عکسی از جمعه‌ی غم‌گین می‌بینم


چه سياه به تن‌اش رخت عزا


تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم


داره از ابر سیا خون می‌چک


جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


نفس‌ام در نمی‌آد


جمعه‌ها سر نمی‌آد


کاش می‌بستم چشامو


اين ازم بر نمی‌آد


داره از ابر سیا خون می‌چکه


جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


عمر جمعه به هزار سال می‌رسه


جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه


آدم از دست خودش خسته می‌شه


با لبای بسته فرياد می‌كنه


داره از ابر سیا خون می‌چکه


جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


جمعه وقت رفتنه


موسم دل‌کندنه


خنجر از پشت می‌زنه


اون كه هم‌راه مه


داره از ابر سیا خون می‌چکه


جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه

دوست نداشتن ِ تو


می خواهی باور کن

می خواهی نه

اما

دوست نداشتن ِ تو

از دوست داشتن ات

خیلی سخت تر است

Sunday, February 1, 2009

ساقی


ساقی

کاش می دیدم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که توچشمانت

آن جام لبالب از جاندارو را ¨

سوی این تشنه جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویرانگر شوق

پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر

من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

...شعري زيبا از فريدون مشيري