به پيش روي من،
تا چشم ياري مي كند درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دريا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست
خروش موج، با من مي كند نجوا،
كه : هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت
No comments:
Post a Comment