نمیدانی که من در هر ستاره که مه را تا سحر یار و ندیماست
و یا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچه دست نسیم است
نشانی از تومیبینم سراغی از تو میگیرم
نشانی از تو میبینم سراغی از تومیگیرم
نمیدانی که من در قطره اشک که روزی مظهر خشم تو بوده
ویا در شطخونین افقها که روزی منظر چشم تو بوده
نشانی از تو میبینم سراغی از تومیگیرم
نشانی از تو میبینم سراغی از تو میگیرم
در اندوه غریبان در آهبینسیبان
در آن شبنم در آن گل در عشق پاک بلبل
در ایام بهاران در آبچشمهساران
در آن سرگشتگیها در این گمگشتگیها
نشانی از تو میبینمسراغی از تو میگیرم
نشانی از تو میبینم سراغی از تو میگیرم
من اینک دررواق کهکشانها در آوای حزین کاروانها
درآن رنگین کمان پیر و خسته در آن اشکی کهبر مژگان نشسته
درآن جامی که خالی مانده از می در آوایی که برمیخیزد ازنی
نشانی از تو میبینم سراغی از تو میگیرم
نشانی از تو میبینم سراغیاز تو میگیرم
در اندوه غریبان
در اندوه غریبان در آه بینسیبان
در آنشبنم در آن گل در عشق پاک بلبل
در ایام بهاران در آب چشمهساران
در آنسرگشتگیها در این گمگشتگیها
نشانی از تو میبینم سراغی از تومیگیرم
نشانی از تو میبینم سراغی از تومیگیرم
1 comment:
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
Post a Comment